چو ماه نو به چندین حسرت از خود کام می گیرم


جنونها می کند خمیازه تا یک جام می گیرم

به این گوشی که معنی از تمیزش ننگ می دارد


طنین پشه ای گر بشنوم الهام می گیرم

ز فهم مدعا پر دورم افکنده ست موهومی


همه با خویش اگر دارم سخن پیغام می گیرم

کمینگاه دو عالم غفلتم از قامت پیری


امل هر جا پرد در حلقهٔ این دام می گیرم

هوای کعبهٔ شوقی به شور آورد مغزم را


که چون شمع استخوان را جامهٔ احرام می گیرم

به یاد چشم او چندان جنون آماده است اشکم


که هر مژگان فشردن روغن از بادام می گیرم

ضعیفی گر به این اقبال بالد پایهٔ نازش


به زیر سایهٔ دیوار چندین بام می گیرم

به ذوق پای بوست هیچ جا خوابم نمی باشد


همین در سایهٔ برگ حنا آرام می گیرم

چو موی کاسهٔ چینی اگر بالد شکست من


شبیخون می زنم بر چین و راه شام می گیرم

ز خاموشی معاش غنچه ام تا کی کشد تنگی


لبی وا می کنم گل می فروشم جام می گیرم

به آسانی دل از بار تعلق وا نمی گردد


ز پیمان جنون کیشان گسستن وام می گیرم

تمتع چیست زبن بیحاصلانم چون نگین بیدل


زبانم می خراشدگرکسی را نام می گیرم